هوشنگ مرادی کرمانی
هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده معاصر ایرانی و متولد شانزدهم شهریور سال ۱۳۲۳ در روستای سیرج از توابع بخش شهداد کرمان است. اکثر ما ایرانی ها وی را با اثر معروف و مشهورش یعنی قصه های مجید می شناسیم. این در حالی است که از این نویسنده خوش ذوق کشورمان آثار بسیار ارزشمند دیگری در دسترس ما هست که به بیش از ۳۰ زبان در دنیا ترجمه شده است و اهل کتاب و به خصوص علاقه مندان به داستان کوتاه حتما باید به این آثار نگاه ویژه ای داشته باشند.
مرادی کرمانی تا دوره دبیرستان را در کرمان گذراند و بعد از آن به دلیل علاقه وی به سینما به دانشکده هنرهای دراماتیک تهران آمد و هم زمان در رشته ترجمه زبان انگلیسی فارق التحصیل شد.
بسیاری از آثار وی بعد ها دستمایه ساخت بهترین فیلم ها و سریال های ایرانی شده است. از سال ۱۳۳۹ در کرمان و همکاری با رادیو محلی کرمان نویسندگی را آغاز کرد، و در سال ۱۳۴۷ با چاپ داستان در مطبوعات فعالیت مطبوعاتی اش را گسترش داد.
اولین داستان وی به نام «کوچه ما خوشبختها» در مجله خوشه (به سردبیری ادبی شاملو) منتشر شد که حال و هوای طنز آلود داشت. در سال ۱۳۴۹ یا ۱۳۵۰ اولین کتاب داستان وی «معصومه» حاوی چند قصه متفاوت و کتاب دیگری به نام «من غزال ترسیدهای هستم» به چاپ رسیدند.
در سال ۱۳۵۳ داستان «قصههای مجید» را خلق میکند، داستان پسر نوجوانی که همراه با «بی بی» پیر زن مهربان، زندگی میکند. همین قصهها، جایزه مخصوص «کتاب برگزیده سال۱۳۶۴» را نصیب وی ساخت.
اما اولین جایزه نویسندگی اش به خاطر «بچههای قالیبافخانه» بود که در سال ۱۳۵۹ جایزه نقدی شورای کتاب کودک و جایزه جهانی اندرسن در سال ۱۹۸۶ را به او اختصاص داد. این داستان سرگذشت کودکانی را بیان میکند که به خاطر وضع نابسامان زندگی خانواده مجبور بودند در سنین کودکی به قالیبافخانهها بروند و در بدترین شرایط به کار بپردازند. در مورد نوشتن این داستان میگوید: «برای نوشتن این داستان ماهها به کرمان رفتم و در کنار بافندگان قالی نشستم تا احساس آنها را به خوبی درک کنم». درک و لمس آنچه که مینویسد از خصوصیات نویسندگی کرمانی است که در تمام داستانهای او میتوان احساس کرد. میتوان گفت مرادی با تمام وجود مینویسد.
آثار او به زبانهای آلمانی، انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی، هلندی، عربی، ارمنی و هندی ترجمه شدهاست. اما اولین اثری که از او به زبان انگلیسی ترجمه شده بود داستان «سماور» از «قصههای مجید» بود که برای یونیسف فرستاده شد.
مرادی کرمانی و سینما:
شاید هوشنگ مرادی کرمانی تنها نویسندهٔ ایرانی باشد که آثار سینمایی (با تلویزیونی) اقتباسشده از داستانهایش بیشتر بهخاطر جنبههایی متفاوت آثاری قابل تأمل و شاخص از کار درآمدهاند. مجموعهٔ فیلمهای تلویزیونی قصههای مجید که اولین این آثار است، به یکی از پرتماشاگرترین مجموعههای بعد از انقلاب تبدیل شد. پس از آن کارگردان این مجموعه، «کیومرث پوراحمد»، داستانهایی دیگر از مجموعهٔ قصههای مجید را این بار در سینما به تصویر درآورد. صبح روز بعد که بهدلیل ساختار طنزآلود و افشاگرانهاش دربارهٔ آموزش و پرورش سنتی مورد توجه مخاطبان قرار گرفت، شرم که بهخاطر ساختار پیچیده و ذهنی و ارزشهای فرهنگی و هنریاش هرچند مورد توجه مخاطب عام قرار نگرفت، اما منتقدان و کارشناسان سینمایی را خوش آمد و نان و شعر که بهدلیل بعضی ملاحظات درونی و بیرونی مربوط به فیلم (مانند بزرگ شدن بازیگر نقش اول قصههای مجید (مهدی باقربیگی) و عدم دوخته شدن دوبارهٔ نقش مجید به شمایل جدیدش یا اغتشاش داستانی به علت درهمآمیزی چند داستان از مجموعهٔ داستانهای قصههای مجید در این فیلم) نه مخاطب عام را راضی کرد و نه خاص را. خمره، دومین ساختهٔ «ابراهیم فروزش» و بر اساس داستانی از مرادی کرمانی، از دیگر آثار ارزشمندی است که در سال ۱۳۶۹ ساخته شد و طی دو سال شرکت در جشنوارهها و مجامع بینالمللی رکورددار شد.
«محمدعلی طالبی» که در دههٔ ۱۳۷۰ با گرایش مضامین اجتماعی و بیان سرنوشت کودکان و نوجوانان ایرانی که در کلانشهر تهران زندگی توأم با را حسرتی را میگذرانند توانست نام خود را در کنار سینماگران نوجوان ایرانی ثبت کند، سه فیلم چکمه، تیک تاک» و کیسه برنج را بر اساس داستانهایی از مرادی کرمانی ساخت که با توجه به ساختار واقعگرایانهشان، توجه مجامع بینالمللی را بهسوی این فیلمساز جلب نمودند، تا آن حد که فیلم کیسهٔ برنج با سرمایهٔ مشترک ایران و ژاپن ساخته شد. طالبی به تازگی فیلم مثل ماه شب چهارده را بر اساس داستانهایی با همین نامها از هوشنگ مرادی کرمانی ساخته و همچنین یک مجموعهٔ تلویزیونی ۱۱ قسمتی از روی ماه شب چهارده اقتباس کردهاست که این آثار هنوز به نمایش درنیامدهاند.
در فیلم سینمایی تنور فرهنگ خاتمی این بار قهرمان داستان دخترکی نه ساله است که در شرایطی در خانه تنها مانده و برای پدر خود میخواهد نان بپزد. او که نمیداند چگونه باید نان بپزد پیش ماه بی بی رفته و از او میخواهد دربارهٔ نان پختن به او انشا بگوید. این فیلم اقتباسی بر اساس کتاب تنورنوشته هوشنگ مرادی کرمانی در سال ۱۳۷۵ در روستایی در جنوب شهر کرمان تهیه گردید. این اثر در سیزدهمین جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان فیلم منتخب هیئت داوران و دیپلم افتخار جشنواره را ازآن خود ساخت.
اما اقتباس «داریوش مهرجویی» از «مهمان مامان» در سال ۱۳۸۹، فصل تازهای را در روند اقتباسهای سینمایی از روی آثار مرادی کرمانی گشود، این فیلم گرچه متعلق به سینمای کودک نبود، ولی به وضوح در نمایش شخصیتهای فقیر معصومش، فضای خاص توأمان کودکانه، تلخ و طنزآمیز آثار کرمانی را بازتاب میداد (خود مرادی کرمانی گفتهاست که سرسختی پیرمرد در رمان «پیرمرد و دریا! همینگوی و لایههای درونیاش برای او این را تداعی میکند که پیرمرد، یک «مجید» آمریکایی است و از این جمله میتوان چنین نتیجه گرفت که در داستانهای وی نوعی روح کودکانه حضور دارند، هرچند در بعضی از آنها-دستکم-شخصیتهای محوری کودک نباشند». این فیلم هم توانست نظر قاطبهٔ منتقدان و انبوه تماشاگران را بهسوی خود جلب کند. «مربای شیرین» (مرضیه برومند) تنها اثر اقتباششده از روی داستانهای مرادی کرمانی است که مطلقاً فاقد جنبههای عامپسند و همچنین خاصپسند است. فیلم با دستمایه قراردادن داستانی واقعگرایانه از مرادی کرمانی-بهعنوان ویژگی ثابت آثار او- فضا را به سوی موزیکال و فانتزی کودکانه بردهاست و این تناقص اساسی باعث شده که به اثری کممایه تبدیل شود.
آخرین آثار سینمایی به نمایش درآمده از روی داستانهای مرادی کرمانی، «تکدرختها» (سعید ابراهیمیفر) و «گوشواره» (وحید موسویان) هستند که هریک با آمیزش با جهانبینی خاص فیلمسازان خود رنگوبویی متفاوت به خود گرفتهاند، اما همچنان میتوان ردپای آن کودکانگی تلخ طنزآمیز را مثلاً در شخصیت شاعر کرمانی فیلم تکدرختها بازیافت که شعرهای نهچندان قاعدهمند ولی باارزشش درنظر انجمن شاعران کرمان، برای خود شاعر سالخورده چون جواهری بیبهاست چراکه روایتگر دوران کودکی فرزندانش بوده و همچون آینهای در مقابل کودکصفتی بیبغض و کینه اما پردرد خودش قرار میگیرند.
شاید مهمترین عللی را که در چرایی اینهمه توجه تازه کرد که این جا درست است هرازچندگاهی توانست رنگ و لعابی به سینمای کودک و نوجوان با سینمای کودکانهٔ ما بدهد-به وضوح در اظهارات خود نویسنده بیان گردند که ممکن است بتوانند برای تمامی سینماگران و نویسندگان شکستخوردهٔ عرصهٔ کودک و جوان و پیر و مرده هم مفید واقع شوند:
“هنگام نوشتن داستان به جنبههای سینمای آن فکر میکنم؛ در واقع داستان را به صورت تصویری میبینم و بههمین دلیل در رابطه با آثاری که از روی داستانهایم ساختهشدهاند، کمترین مشکل را دارم“
“بشر اولیه قبل از اینکه نویسنده شود سینماگر بوده و تصاویر روی دیوارهٔ غارها، مجسمهها و ظروف سفالی گواه این امر است. بشر از ابتدا دوست داشته که ذهنش تصویرگر باشد و این امر امروزه بااستفاده از ابزار و تجهیزات در قالب سینما و تصویر امکانپذیر شدهاست. هرکس که کتابی میخواند، بهدلیل نوع برداشت و تصویرسازی ذهنیاش از داستان، به نوعی نویسندهاست».
«من وارد ادبیات کودک نشدهام، بلکه ادبیات کودک در من شکل گرفتهاست. قبل از نوشتن برای کودکان، برای رادیو متن مینوشتم. یکی از نوشتههایم که خوب هم جواب داد و قرار بود ۱۳ روز طول بکشد، قصههای مجید بود که ۴ سال طول کشید. فکر میکنم که بازتاب کودکی در من ماندهاست؛ من در کودکی ماندهام و هر چه بگذرد، کودکی از ذهنم نمیرود. هرکسیکه کودکیاش را ازدست بدهد، جانش را ازدست میدهد و میمیرد“
“هرگز سعی نمیکنم برای کودکان بنویسم، موقع نوشتن هم پایهٔ واژگانی خوانندگان را در نظر نمیگیرم؛ هرچه دل تنگم میخواهد روی کاغذ میگذارم و میبینم بچهها دورم جمع شدهاند. من در نوشتن نه به پیام و نه به روانشناسی توجه نمیکنم. نوشتن برای من یک حادثهٔ درونی است که یک مطلب که به ذهنم آمده و تمام مواقع در ذهنم وجود دارد، در من درونی میشود و روی کاغذ میآید“.