ستیو تولتز، نویسنده رمان فوق العاده (( جزء از کل ))

ستیو تولتز، نویسنده رمان فوق العاده (( جزء از کل ))

کتاب جزء از کل اولین رمان نویسنده استرالیایی، استیو تولتز است که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد. این کتاب در مدت زمان ۵ سال نوشته شده و در همان سال انتشار توجه زیادی را معطوف خودش کرد و نامزد دریافت جایزه بوکر شد.

استیو تولتز در مصاحبه ای در مورد خودش و کتاب جزء از کل چنین می گوید:

آرزوی من نویسنده شدن نبود، ولی همیشه می‌نوشتم. زمان بچگی و نوجوانی شعر و داستان کوتاه می‌ نوشتم و رمان‌ هایی را آغاز می‌ کردم که بعد از دو و نیم فصل، علاقه‌ ام را برای به پایان رساندن‌ شان از دست می‌ دادم. بعد از دانشگاه دوباره به نوشتن رو آوردم. درآمدم خیلی کم بود و فقط می‌ خواستم با شرکت در مسابقات داستان‌ نویسی و فیلمنامه‌ نویسی پولی دست و پا کنم تا بتوانم زندگی‌ ام را بگذرانم که البته هیچ فایده‌ای نداشت. زمانی که دائم شغل عوض می‌کردم یا بهتر بگویم، از نردبان ترقی هر کدام از مشاغل پایین‌تر می‌ رفتم، برایم روشن شد هیچ کاری جز نویسندگی بلد نیستم. نوشتن یک رمان تنها قدم منطقی‌ ای بود که می‌ توانستم بردارم. فکر می‌کردم یک سال طول می‌کشد ولی پنج سال طول کشید. زمان نوشتن تحت تاثیر “کنوت هامسون”، “لویی فردینان سلین”، “جان فانته”، “وودی آلن”، “توماس برنارد” و “ریموند چندلر” بودم.

کتاب جزء از کل

این کتاب در مورد پدر و پسری است به نام های مارتین و جسپر دین که زندگی مارتین همیشه تحت تاثیر برادر ناتنی اش تری دین است.

کتاب بعضی مواقع از زاویه مارتین و بعضی مواقع از زاویه دید چسپر بیان می شود که همین موضوع باعث جذاب تر شدن آن می شود. حوادث و اتفاقات موجود در کتاب بسیار زیاد هستند و هر کدام از آن ها جذابیت خاص خودش را دارد.

کتاب جزء از کل به راستی جزئی از یک کل را به رخ می کشد. در هر قسمت از کتاب اتفاقی در دل اتفاق دیگر وارد می شوند و خواننده نمی تواند به راحتی کتاب را کنار بگذارد و یا آن را پیش بینی کند. پیمان خاکسار در مقدمه کتاب می گوید:  “جزء از کل” کتابی است که هیچ وصفی، حتا حرف‌ های نویسنده‌ اش، نمی‌ تواند حق مطلب را ادا کند. خواندن “جزء از کل” تجربه‌ ای غریب و منحصر به فرد است. در هر صفحه‌ اش جمله‌ ای وجود دارد که می‌ توانید آن را نقل قول کنید. کاوشی است ژرف در اعماق روح انسان و ماهیت تمدن. سفر در دنیایی است که نمونه‌ اش را کمتر دیده‌ اید. رمانی عمیق و پرماجرا و فلسفی که ماه‌ ها اسیرتان می‌ کند. به نظرم تمام تعاریفی که از کتاب شده نابسنده‌ اند. این شما و این ؛جزء از کل”.

برخی از منتقدین جهانی، پاراگراف آغازین کتاب را یکی از بهترین آغاز‌های ادبی دوران معاصر می‌دانند. اگر هم این عنوان را کمی اغراق بدانیم، همچنان نمی‌توانیم زیبایی نخستین سطر‌های کتاب را انکار کنیم. شروع کتاب چیزی فراتر از حد انتظار مخاطب است. به نحوی که او را به فکری عمیق می برد.

مطمئنا هر کسی این رمان را خوانده باشد شگفت زده است از اینکه استیو تولتز چقدر استادانه و به زیبایی داستان را کش می دهد. در این رمان نویسنده اتفاقات عادی و یا بیخود را شرح نمی دهد برای آنکه به تعداد صفحات کتاب اضافه کند. هر آنچه که اتفاق می افتد بی نظیر و فوق العاده است.

قطعا وقتی کتاب را بخوانید به خوبی متوجه این نکته می شوید که یک بار خواندن آن کم است. در واقع خیلی کم است.

اگر به دنیال یک رمان بلند خوب هستید، قطعا این کتاب از جمله بهترین گزینه های ممکن خواهد بود.

قسمت هایی از رمان

هیچ وقت نمی‌ شنوید ورزشکاری در حادثه‌ ای فجیع، حس بویایی‌ اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان‌ ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده‌ مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را. درس من؟ من آزادی‌ ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم.

کتاب جزء از کل – خلاصه کتاب جزء از کل

از جایی که یادمه مادرم هر روز عصر بهم یه لیوان شیر سرد داده. چرا گرم نیست؟ چرا شیر؟ چرا بهم آب نارگیل یا شربت انبه نمیده؟

یک بار ازش پرسیدم. گفت همه بچه های هم سن تو شیر میخورن. یک بار هم موقع شام به خاطر اینکه آرنجم رو گذاشته بودم روی میز دعوام کرد. پرسیدم “چرا؟” گفت” کار زشتیه”. گفتم” به کی برمیخوره؟ به تو؟ چرا؟” دستپاچه شد و وقتی داشتم میرفتم بخوابم_چون ساعت هفت شب وقت خواب بچه های زیر هفت ساله. فهمیدم کورکورانه از دستورات زنی پیروی میکنم که خودش کورکورانه از شایعه ها پیروی میکنه. فکر کردم: شاید همه چیز نباید این طوری باشه. شاید بتونن یه جور دیگه باشن. هر جور دیگه.

ما در زمینی قابل اشتعال زندگی می‌ کنیم. همیشه آتش هست. همیشه خانه‌ ها از دست می‌ روند و زندگی‌ ها گم می‌ شوند. ولی هیچکس چمدانش را نمی‌ بندد و به چراگاهی امن‌ تر نمی‌ رود. فقط اشک‌ شان را پاک می‌کنند و مردگان‌شان را دفن می‌کنند و بچه‌ های بیشتر می‌ آورند و پایشان را در زمین محکم‌تر می‌کنند.

کتاب جزء از کل

چیزى که نمى فهمیدم این بود که مردم تفکر نمى کنن، تکرار مى کنن. تحلیل نمى کنن، نشخوار مى کنن. هضم نمى کنن، کپى مى کنن. اون وقت ها یه ذره مى فهمیدم که بر خلاف حرف بقیه، انتخاب بین امکاناتِ در دسترس فرق داره با اینکه خودت براى خودت تفکر کنى. تنها راه ِدرست فکر کردن براى خودت اینه که امکانات جدید خلق کنى، امکان هایى که وجود خارجى ندارن.

خیلی کم پیش می آید کسی به آدم پیشنهاد عملی و به درد بخور بدهد. معمولا می گویند نگران نباش یا همه چیز درست میشه که نه تنها غیر کاربردی بلکه به طور وحشتناکی زجرآور هستند، جوری که باید صبر کنی تا کسی که این حرف را به تو زده بیماری لاعلاجی بگیرد تا بتوانی با لذت تمام جمله ی خودش را به خودش تحویل بدهی.

فورا شروع کردم به بستن بار سفر. چمدان قهوه ای کهنه ای بیرون کشیدم و داخلش چند تکه لباس چپاندم. بعد در اتاق خوابم دنبال چیزهای خاطره انگیز گشتم ،ولی تا یادم افتاد وظیفه شان زنده کردن خاطرات است، دست از جستجو کشیدم. گور پدرشان. دوست نداشتم خاطراتم را با خودم ببرم این طرف و آن طرف. خیلی سنگین بودند.